وای که دیوانگی خلوت غوغا گرفت
غارت جان و دلم رفته به یغما گرفت
شوخ نظر حال ما, گه گذری می رود
دید که دیوانه ام, ترک نظر ما گرفت
دیده به باران شدم,خلوت شب ساحلی
گریه چنان کرده ام, ساحل دریا گرفت
منطق نادان صفت, گوش به دانا نکن..
علم خیالم از این, صحبت دانا گرفت..
وای جنونم نشد عاشق معشوق دل..
هرچه به پنهان روم, راهی رسوا گرفت..
درس دبستان شدم, مرده پدر جان من..
مشق من از اب و نان, تهمت بابا گرفت..
عذر قیامت کنم باور دنیای خویش..
این چه حسابی مگر, ثروت دنیا گرفت؟…
این گل خوشبوی من, گلشن ویرانه شد,
غمزه ی بلبل چو دید, همدم خارا گرفت..!
مستی اوهام دل, نوش نزن جان من..
دوش کجا بوده ام؟ غفلت رؤیا گرفت؟
یوسف کنعان به خواب, عشق زلیخا شنید,
کلبه ی احزان کجا؟ قصر زلیخا گرفت…!
همچو (مجاهد) غمی, یار نبودش جهان..
غم به کجا میرود؟ در دل تنها گرفت…!
شاعر:
مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0